| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
لطفا" بر روی مسائل خود جفتپا نپرید!
گاهی به جای اینکه مسالهای را بهدرستی حل کنیم، آن را از نقطهای به نقطه دیگر منتقل میکنیم. نقل است تاجر فرشی در زیر یكی از زیباترین فرشهای خود، متوجه یک برآمدگی شد. وی بهسرعت برای از بین بردن برآمدگی مذکور بر روی آن پرید و برای لحظاتی آن را محو كرد؛ اما در كمتر از چند ثانیه، برآمدگی از قسمت دیگر فرش سربرآورد. تاجر دوباره بر روی برآمدگی جدید پرید تا كاملا محوش كند، اما باز هم برآمدگی جلوتر رفت و این مسئله به دفعات تكرار شد، تا اینكه در نهایت تاجر مجبور شد فرش را بلند كند و در زیر آن، ماری عصبانی را مشاهده کرد!
علاقهمندم عنوان این رویکرد غلط حل مسئله را با الهام از این داستان، "جفتپا پریدن روی مساله" بگذارم. راهحلهای ارائه شده برای تعدادی از مسائل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اطرافمان، بهنحوی جالبی دچار چنین آفتی هستند. گاهیوقتها به این میاندیشم که تعداد قابل توجهی از مدیران در کشور ما، به جای هنر "حل مساله"، بیشتر آراسته به مهارت "انتقال مسئله" هستند. اجازه بدهید در این زمینه مثالی بزنم.
زمانی که پلیس برای مبارزه با اراذل و اوباش، جفتپا بر روی آنها در برخی از محلات تهران میپرد، بخشی از مسئله زیر پای پلیس گیر میکند (بازداشت تعدادی از اراذل و اوباش)، اما بخش قابل توجهی از آن به شکل یک برآمدگی جدید، خود را در قالب کاهش ضریب امنیت کمربند حاشیهای تهران (مانند اسلامشهر، پاکدشت، ورامین و مواردی از ایندست) نشان میدهد. زیرا وقتی پلیس به منطقه تجمع اراذل حمله میکند، موفق به دستگیری همه آنها نمیشود. درنتیجه گروهی از این افراد محل اقامت خود را ترک کرده و تا آرام شدن اوضاع، به منطقهای نه چندان دور نقلمکان میکنند و کجا بهتر از کمربند حاشیهای شهر تهران. این افراد زمانی که به جای جدید میروند، رذالتهای خود را نیز بههمراه میبرند و مشکلاتی را برای منطقه جدید خود ایجاد میکنند. در نتیجه زمانی که شما به جای تمرکز بر پروسههای مستمر امنیت داخلی (منظور در اینجا امنیت ملی نیست)، بیشتر بر روی پروژههای موقت ایجاد امنیت متمرکز میشوید، بهوجود آمدن چنین تبعاتی دور از انتظار نخواهد بود.
گاهی مسائل پیشروی ما همانند سطل رنگی هستند که جفتپا پریدن روی آنها، منطقه بزرگی از اطرافمان را رنگی خواهد ساخت!
مهدی شامی زنجانی (عضو هیات علمی دانشگاه تهران)
کانال تلگرامی ما
https://telegram.me/joinchat/CpyMq0BT2QhELQqOq49UFg
1-المپیک اتفاقی است که یاد و خاطره ی آن در اعصار ماندگار می شود.در طول یک مسابقه قایقرانی لورنس لیمپوکس به خاطر کمک به یکی از حریفانش که به دردسر افتاده بود از ادامه ی مسابقه صرف نظر کرد.تمام دنیا شاهد این صحنه بودند.اهمیت نجات جان یک انسان برای او مهم تر از برنده شدن بود.حتی با این که او در مسابقه برنده نشد ولی باز هم او یک برنده محسوب می شود.او به این خاطر که روحیه ی جوانمردی به المپیک بخشیده بود،از جانب همه ی پادشاهان و ملکه های دنیا مورد تقدیر قرار گرفت.
2-من داستانی درباره ی رابین گونزالس شنیده ام که او در یک بازی فینال مسابقات تنیس بازی می کرد.این یک رویداد مهم بود،او برای کسب عنوان قهرمانی جهان بازی می کرد.در آخرین سرویس گونزالس برای جلوگیری از امیتاز گرفتن حریف شوت بلندی زد.داور و خط نگه دار هر دو صحیح بودن شوت او را تایید کردندو اعلام کردند که با این شوت او برنده مسابقه است،اما گونزالس پس از مدت کوتاهی مکث و تردید،برگشت و به حریفش دست داد و گفت:((سروخطابود))نتیجه این شد که او آن سرو را باخت و در آن بازی هم شکست خورد.
همه تعجب کردند.چه کسی می توانست تصور کند که یک بازیکن در عین حال که داوران رسما به نفع او امیتاز داده اند و برگ برنده را در دست دارد،این چنین خود را محروم کند و ببازد.هنگامی که از او پرسیدند که او چرا این کار را کرد،پاسخ داد که((این تنها کاری بود که با انجام آن می توانستم از درستکاری خود محافظت کنم))او با این که مسابقه را باخت ولی باز هم یک برنده محسوب می شود.
3-چند نفر تاجر برای انجام ملاقاتی شهرشان را ترک کردند و به خانواده هایشان گفتند که تا جمعه شب بازخواهند گشت.اما به خاطر مشغله ی کاری زیاد نتواستند به موقع کارهایشان را تمام کنند.آن ها دیرشان شده بود و باید به پرواز می رسیدند.درآخرین لحظه در حالی که بلیط هایشان را دردست گرفته بودند،با این امید که هواپیما هنوز پرواز نکرده باشد،به فرودگاه رسیدند.در حالی که آن ها می دویدند یکی از آن ها با میزی برخورد کرد که روی آن یک سبد میوه گذاشته شده بود.همه میوه ها به زمین ریختند و له شدند،ولی آن ها وقتی برای ایستادن نداشتند.همه به دویدن ادامه دادندو خود را به هواپیما رساندند ونفسی با خیال راحت کشیدند البته به جز یک نفر از آن ها.او احساساتی شد و از صندلی اش بلند شد و به دوستان خود گفت خداحافظ و رفت.چیزی که او را شادمان و راضی می کرد برگشتن بود.اوبه طرف میزی که آن را واژگون کرده بود برگشت و دید که پشت آن میز دختر نابینای ده ساله ای برای گذران زندگی اش میوه می فروشد.مرد گفت:((آرزو می کنم که روز شما را خراب نکرده باشم.))از جیبش یک 10 دلاری در آورد و دردست دختر گذاشت وبه او گفت:((مواظب میوه هایت باش))و آنجا را ترک کرد.دختر نمی توانست ببیند که اوکجا می رود.ولی صدای دور شدن قدم هایش را می شنید.درحالی که صدای پای مرد درحال محو شدن بود دختر فریاد کشید:((آیا توخدا هستی؟))آن مرد پروازش را از دست داد ولی آیا او برنده محسوب نمی شود؟یک فرد بدون داشتن مدال هم می تواند برنده باشد و یک شخص با داشتن مدال هم اگر لیاقت برنده شدن را نداشته باشد،بازنده محسوب می شود.