| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
این اوقات زمان های کوتاهی هستند که بین دو تا از فعالیت های ما قرار دارند. مثلاً زمان نشستن در تاکسی برای رفتن از خانه به سر کار، زمانی که منتظر پختن غذایتان هستید. زمانی که بین برنامه ی مورد علاقه تان تبلیغ پخش می شود. این زمان ها بسیار کم هستند و حداکثر سی دقیقه می شوند اما اصلا می دانستید که همین زمان های چند دقیقه ای می توانند زدگی شما را تغییر دهند؟ یک انسان موفق کسی است که از زمانش حداکثر استفاده را بکند و این شمال آن فاصله های چند دقیقه ای هم می شود. بگذارید چند مثال از آدم هایی بزنم که با اسفتاده از همین زمان های کوتاه تغییرات بزرگی در زندگیشان ایجاد کردند.
1-دکتر ماردن کود یکی از کتاب های شعر خود را در حین رفتن از خانه یک بیمار به بیمار دیگر نوشت.
2-دکتر بورنی زبان فرانسه و ایتالیایی را طی رفتن از خانه به اداره و برگشتن از آنجا به خانه یاد گرفت.
3-دگسو یکی از کتاب هایش را در فاصله هایی که غذا را بر سر میز می آوردند می نوشت.
4-مادام دوژانلی یک قسمت از تالیفات خود را ضمن دقایق کمی نوشت که در انتظار شاهزاده خانومی بود که نزدش درس می خواند.
5-چارلز داروین بیشتر کتاب هایش را هم با استفاده از همین زمان های کوتاه نوشت.
و حالا شما چطور از این زمان ها استفاده می کنید؟
سامانه تبلیغاتی میترا نت، یک بستر آنلاین برای نمایش و معرفی محصولات و خدمات شما به میلیون ها کاربر و مشتری در سراسر ایران است. در این سامانه مدیران وب سایت های پربازدید با معرفی وب سایت شان، امکان نمایش بنرها و تبلیغ های قرار داده شده در میترانت را خواهند داشت. به همین دلیل در صورت تمایل به نمایش بنر و یا تبلیغ در محموعه وب سایت های میترا و یا دیگر وب سایت ها و وبلاگ های معتبر، نیازی نیست با تک تک آنها وارد مذاکره شوید. تنها کافی است با سفارش یکی از بسته های تبلیغاتی سامانه میترانت، بنرها و متون تبلیغاتی تان را در تمامی وب سایت های عضو نمایش دهید. به عبارت ساده تر سامانه تبلیغاتی میترا بستری برای جذب بنر و تبلیغات از شرکت ها و وب سایت های معتبر و نمایش آنها در وب سایت های پربازدید و پرمخاطب است.
برای ثبت نام روی لینک زیر کلیک کنید
یک پیرمرد روستایی وقتی دید یکی از گاوهایش که دیگر خوب شیر نمیدهد و مریض و
لاغر شده و بنظرش عمری زیاد ندارد در فکرش تصمیمی گرفت که آن را برای فروش
به شهر کوچکی ک...ه نزدیک آن ده بود ببرد. بالاخره یک روز صبح با گاوه مریضش
راهی بازار آن شهر کوچک شد در اواسط
بازار که همه دستفروش ها اجناس خود رو تبلیغ میکردند و داد میزدند این
پیرمرد هم آنجا ایستاد و آرام میگفت این گاو به فروش میرسد اما از آنجا که
آن گاو مریض و لاغر بود کسی به آن توجه نمیکرد و دیگر پیرمرد امیدش را برای
فروش از دست داده بود تا اینکه یکی از دلال های بازار که آن طرف بازار بود
فکری به ذهنش رسید و به سوی پیرمرد ناراحت رفت و به او گفت من این گاو
مریضه تو را به قیمتی بالاتر از ارزشش میفروشم اما هر قیمتی که من گفتم تو
بگو من نمیفروشم تا زمانی که من اشاره ای دادم بهت آن قیمت گاو را بفروش و
بعد از فروش درصدی را به من میدهی ... پیرمرد شرط را قبول کرد و مرد
زرنگ(دلال) شروع به ساز و کرنا کردن برای فروش گاو مریض کرد . وقتی چند نفر
جمع شدند که ببیند جریان چیست مرد جوان شروع کرد و گفت 10 سکه ی طلا برای
این گاو میدهم اما پیرمرد گفت نه دوباره گفت 12 سکه برای این گاو شیرده
میدهم بازهم جواب نه بود درهمین حال مرد دیگری گفت من 15 سکه میدهم پیرمرد
گفت من این قیمت نمیدهم دوباره دلال گفت من 20 سکه برای این گاو قوی میدهم
پیرمرد بازهم نه گفت تا اینکه آنطرف مردی دیگر گفت من 22 سکه طلا بابت این
گاو میدهم و دلال به پیرمرد اشاره ای کرد گفت حالا گاو را بفروش ش ... اما
پیرمرد که انگار باورش شده بود که این گاو واقعا قوی و شیرده است گفت اصلا
من پشیمان شده ام و گاو را دیگر نمیفروشم !!! سپس همه رفتند و دلال گفت آخه
این چه کاری بود که کردی مگر نگفتم بفروشش .این گاو مریض و لاغر چه بدردت
میخورد حالا .. خلاصه که پیرمرد با پشیمانی تمام با گاو مریض و آخر عمرش به
سمته ده خود رفت درس داستان: حتی اگر مالی بی ارزش را خواستند به قیمتی
باور نکردنی از ما بخرند دیگر طمع بیشتر نکنیم.