| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
مرد نابینا و خبرنگار
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:
من کور هستم لطفا کمک کنید
روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد.
عصر آنروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است ، مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:” امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!“
این داستان روش دیگری را می تواند به ما یاد دهد ، برای حل یک مشکل یا مسئله ممکن است راههای زیادی وجود داشته باشد ولی اغلب ما معمولا راههائی را می رویم که در آن تجربه قبلی داریم و یا بهتر می شناسیم در حالیکه ممکن است راه حلهای بهتری نیز وجود داشته باشد بهتر است در مواجهه با یک مشکل کمی تامل کنیم و راهها و گزینه های دیگر را هم بررسی کنیم مثلا ممکن است روش فروش محصول ما روش کارامدی نباشد و ما از میزان فروش خود راضی نباشیم ، آیا باید کسب و کار خود را تعطیل کنیم و به سراغ کار دیگری برویم یا اینکه استراتژی بازاریابی و فروش خود را تغییر دهیم؟
هر زمانی که یک استراتژی نتوانست کار شما را پیش ببرد سعی در تغییر استراتژی داشته باشید از نتایج آن ممکن است شگفت زده شوید